نوشتنِ تلخی ها با چاشنی طنز. مسخرهس. مثل این میمونه که آجر بپزی و بخوای با ادویه درستش کنی.
آجر. آجر خورده توی مغزم انگار. من نیستم. یعنی هستم. اما این من، اون من نیستم. یعنی نیم من از اون من در این من باقی نمونده.
مغزم به اون شادابیِ همیشه نیست و این آزارم می ده. راحتتر از خیر آدمها می گذرم. پیاز. قرمه سبزی چرا نداریم شام؟ آها. ادویه نداشتیم.
ای کاش می شد تمرکز کمی، کمی بیش از کمی. زیااااد اصلا. اما نمیشه. چاره؟ غر زدن. زیاد غر زدن. آخ.
اوه دعوت جسورانههه بود؟ امشب شد قراره دلاورانه. شاید توقع داشتید بگم عاشقانه، ولی زرشک :)
آها. کوکی زرشک هم گرفتیم.
چیزه.
این دختره خداست. همه چیزش خفنه. در دلبری بی مثاله. اصلا چنان گوگولی که نگوووو.
ولی حس می کنم گزینه مناسبی برای من نیست. برای منی که اونقدرها انرژی ندارم برای جستجوی خوشبختی. برای منی که می خوام همه تخم مرغامو بذارم توی یک سبد. گزینه مناسبی نیست شاید. نمی دونم. شایدم می دونم؟ زرشک. شایدم پیاز.
آها. یه اشتباه بزرگ هم کردم امشب. همون تعلل همیشکی. بازم زرشک :(